به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
كه هر كه در صف باغ است صاحب هنریست
بنفشه مژدهی نوروز میدهد ما را
شكوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست
بجز رخ تو كه زیب و فرش ز خون دل است
بهر رخی كه درین منظر است زیب و فریست
جواب داد كه من نیز صاحب هنرم
درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست
میان آتشم و هیچگاه نمیسوزم
همان بر سرم از جور آسمان شرریست
علامت خطر است این قبای خون آلود
هر آنكه در ره هستی است در ره خطریست
بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست
خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا
ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست
از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت
كه تا ز پای نیفتیم، تا كه پا و سریست
یكی نظر به گل افكند و دیگری بگیاه
ز خوب و ز شب چه منظور، هر كه را نظریست
نه هر نسیم كه اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، بهر سبزه و گلشن گذریست
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.